این شهدای اعصاب خرد کن!
خاکهای نرم کوشک را خواندم. چاپ یکصد و هفدهم. خاطرات شهید عبدالحسین برونسی. این کتاب شاید به سبب تعریف رهبری انقلاب از آن خوب فروش کرده و خوب خوانده شده، هر چند به نظرم میتوانست بهتر نوشته شود. در این زمینه یعنی خاطرات و داستان زندگی شهداء کتابهای دیگری هم خواندهام. شاید یکی از فایدههای این سرگذشتنامهها آشنایی با همین سبک زندگی است. حتی اگر نخواهی الگو بگیری بدانی بد نیست که انسانهایی هستند که زندگیشان با زندگی ما متفاوت است. موقع خواندن این کتاب داشتم فکر میکردم زیستن در کنار این افراد باید به شدت اعصاب خرد کن باشد. یعنی من اگر چنین دوست یا همسری داشتم نمیتوانستم تحمل کنم. تا حرف بزنی تذکر میدهند که مواظب باش غیبت نشود. مواظب باش بیت المال را حیف و میل نکنی. برق را خاموش کن اسراف است. زندگی با همین وسایل کهنه هم میگذرد خیلیها همین را هم ندارند. شام نان و ماست میخوریم و وووو .همین حس را هنگام مطالعه کتاب فضیلتهای فراموش شده هم داشتم. زندگی مرحوم ملاعباس تربتی پدر مرحوم حسینعلی راشد. ولی جالب آنجاست که اطرافیان از اینها بد نمیگویند حتی به گونه ای حرف نمی زنند که بفهمی دلخورند. حال یا اخلاق مرده پرست ما ایرانیهاست یا رعایت این رسم که پشت سر مرده حرف نمیزنند یا این که این افراد در کنار این همه سختگیری، اخلاقی دارند که جبران همه چیز را میکند. شیفتگی اطرافیان شهید برونسی نسبت به او نشانگر همین نکته است که هر چند اعصابشان از دست این آدم خراب است ولی دوستش دارند چون او به همه احترام میگذارد و به شدت متواضع است و دیگران را بر خودش ترجیح میدهد. چیزی که متاسفانه در بساط بسیاری از مذهبیها کالای نایابی است. زیستن بر اساس وظیفه دشوار است و زیستن در کنار کسی که وظیفه محور است دشوارتر. تبریک اصلی از آن همسر چنین انسانی است. بماند! یکی دیگر از این کتابها و آدم ها، کتاب پرواز تا بینهایت است. که هم خواندنیتر است و هم شخصیت کتاب یعنی خلبان شهید عباس بابایی بسیار جذابتر و لااقل برای من دست نیافتنیتر است و در عین حال ملموستر. تا مدتها بعد از خواندن کتاب، خاطراتش را همه جا تعریف میکردم. و حالا هم گاه همین طورم ... کتاب را که بخوانی میفهمی زندگی میتواند شکل دیگری هم داشته باشد. و تو چقدر باری به هر جهت زیستهای تا به حال!
به هر حال بد نبود، یعنی خوب بود. تصویر و توصیفی پاره پاره از یک زندگی وظیفه محور. شخصیتی که استواری مثال زدنی دارد و این استقامت را در راه آنچه وظیفه میداند به کار میبرد. با کسی تعارف ندارد. اهل توسل است خیلی جدی! بسیاری از مشکلات خودش و جنگ را با توسل حل کرده است. تحصیلاتی ندارد، شغلش بنایی است. معاونت و فرماندهی گروهان و گردان و تیپ را به ترتیب تجربه میکند و همه را بر اساس وظیفه. خانواده یا هر مفهوم دیگری در برابر وظیفه یا همان جنگ در درجه دوم اهمیت قرار دارد. بنا به وظیفه شرعی زندگی در روستا را رها میکند و به شهر میرود و مبارز میشود و .... در نهایت حتی جنازهای هم به یادگار نمیگذارد.